اندر حکایت دختران و دانشگاه


این روزها در هر روستایی و هر قریه ای یک به اصطلاح دانشگاه به وجود آمده است.

دانشگاه به جایی گفته می شود که چند نیمکت و یک تخته سیاه و چند قطعه گچ و دارای سقف باشد. این تعریف جدیدی است که در سالهای اخیر از دانشگاه ارائه شده است.

خانواده های آگاه و فرهیخته در ایران نیز برای آنکه از در و همسایه کم نیاورند و مهندس و دکتر و وکیل و وزیر (البته از نوع قلابی آن) تحویل جامعه دهند اقدام به ارسال فرزندان دلبند و تحفه خود به این دانشگاهها کردند.

لیلا از شیراز آمد تهران ، ساناز از تهران رفت زاهدان، گیلدا از تبریز رفت اهواز، سولماز از اهواز رفت مشهد، نازناز از مشهد رفت کرمان، میترا از یزد رفت بندرعباس، الهه از آستارا رفت جزیره کیش! و خلاصه دختران ساکن این کشور در سراسر ایران پراکنده شدند ...

و اینگونه بود که این عزیزان دور از چشم پدر و مادر چه ها که نکردند و در خوابگاه های دانشجویی و خانه های اجاره یی مجردی دختران چه ها که نگذشت و البته خوش گذشت !

پدر و مادر بیچاره که نمی توانست خرج دانشگاه را بدهد دختر را به امان خدا رها کرد و تو خود بخوان حکایت مفصل.

میترا که طعم آزادی را دور از چشم خانواده چشیده بود دیگر نمی خواست به دیار خود بازگردد و روستا و شهر خود را با مدرک دانشگاهی خود که کاغذ پاره ای بیش نبود آباد کند. دوست داشت همچنان دور از خانواده باشد و هرچه

می خواهد بکند.

حکیمی از خویش پرسید این دختران شهرستانی در تهران چه می کنند؟ در شهری که اجاره یک اتاق در آن ماهی 500،000 تومان است و حقوق یک فرد با توجه به پایه وزارت کار به سختی از ماهی 500،000 تجاوز می کند و با این هزینه های آنچنانی زندگی چه می کنند و از کجا پول در می آورند؟

و اینگونه شد که جایی به نام دانشگاه مقدمه ای شد برای پرورش روسپی هایی که در لایه های زیرزمینی شهر به کاسبی مشغولند، دخترانی که روسپی گری شغل دوم آنهاست گرچه در ظاهر کارمند فلان سازمان و شرکت و اداره هستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد